
لوسی باز هم:« من به عنوان یک همسر و مادر التماس میکنم به من رحم کنید. از قدرتتان علیه شوهر بیگناهم استفاده نکنید، بلکه حمایتش کنید.»
مادام دفارژ همچنان که با بیاعتنایی زن بیچاره را نگاه میکرد به طرف دوستش انتقام چرخید و گفت:« از وقتی همسن این بچه یا حتی کوچکتر بودیم زنان و مادران بیچاره را میدیدیم، مگر آنها آدم نبودند؟ یعنی ندیدیم که پدرها و شوهرهایشان را به زندان انداختند و از آنها جدا کردند؟»
انتقام گفت:« غیر از این چیزی ندیدیم.»
مادام دفارژ دوباره به لوسی نگاه کرد و گفت:« ما مدتها این بدبختیها را تحمل کردهایم. خودت بگو، حالا دیگر ناراحتی یک زن یا مادر میتواند برای ما مهم باشد؟»
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.